اطلاعیه

Collapse
No announcement yet.

poems

Collapse
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • Show
Clear All
new posts

    #16
    پاسخ : poems

    They say that God is everywhere,
    and yet we always think of Him as somewhat of a recluse
    .
    ،می گویند خدا همه جا هست و با این حال
    .همیشه فکر می کنیم از ما دور است
    http://www.ecapic.ir/image/ECA-090927112544.png

    دیدگاه


      #17
      پاسخ : poems

      My heart will go on
      Every night in my dreams. I see you. I feel you
      That is how I know you go on
      Far across the distance and spaces between US
      You have come to show you go on
      Near. Far. Wherever you are
      I believe that the heart does go on
      Once more. You open the door
      And you re here in my heart
      And my heart will go on and on
      Love can touch US one time
      And last for a lifetime
      And never let go till we re gone
      Love was when I loved you
      One true time. I hold too
      In my life we ll always go on
      Near. Far. Wherever you are
      I believe that the heart does go on
      Once more. You open the door
      And you re here in my heart
      And my heart will go on and on
      You re here. There s nothing I fear
      And I know that my heart will go on
      We ll stay forever this way
      You are safe in my heart
      And my heart will go on
      And on

      قلب من برای تو می تپد

      هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساس ات می کنم
      و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری
      دوری، فاصله و فضا بین ماست

      و تو این را نشان دادی و ثابت کردی
      نزدیک، دور، هر جایی که هستی
      و من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپد
      یک باره دیگر در را باز کن
      و دوباره در قلب من باش
      و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد
      ما می توانیم یک باره دیگر عاشق باشیم
      و این عشق می تواند برای همیشه باشد
      و تا زمانی که نمردیم نمی گذاریم بمیرد
      عشق زمانی بود که من تو را دوست داشم
      دوران صداقت، و من تو را داشتم
      در زندگی من، ما همیشه خواهیم تپید
      نزدیک، دور، هرجایی که هستی
      من باور دارم که قلب هایمان خواهد تپید
      یک باره دیگر در را باز کن
      و تو در قلب من هستی
      و من از ته قلب خوشحال خواهم شد
      تو اینجا هستی، و من هیچ ترسی ندارم
      می دانم قلبم برای این خواهد تپید
      ما برای همیشه باهم خواهیم بود
      تو در قلب من در پناه خواهی بود
      و قلب من برای تو خواهد تپید
      و خواهد تپید...
      http://www.ecapic.ir/image/ECA-090927112544.png

      دیدگاه


        #18
        پاسخ : poems


        Pride

        some times

        i feel like

        iwill never

        stop jast go

        on forever

        butel look

        over to the

        futurityof

        the story
        غرور

        گاهی احساس میکنم که هرگز/از حرکت نمی ایستم و تا ابد/ به حرکت ادامه خواهم داد/ تا اینکه به عاقبت کار مینگرم.
        http://www.ecapic.ir/image/ECA-090927112544.png

        دیدگاه


          #19
          پاسخ : poems

          Youth

          When youth

          are warmer

          but life spent

          the worse and

          worste and

          times run as

          deer in wood
          جوانی

          وقتی در عنفوان جوانی هستی/ اما زندگی رو به وخامت میرود/ وزمان مانند اهو در جنگل میدود.
          http://www.ecapic.ir/image/ECA-090927112544.png

          دیدگاه


            #20
            پاسخ : poems



            Tell me I'm clever,
            Tell me I'm kind,
            Tell me I'm talented,
            Tell me I'm cute,


            Tell me I'm sensitive,
            Graceful and wise,
            Tell me I'm perfect -
            But tell me the truth.
            http://www.ecapic.ir/image/ECA-090927112544.png

            دیدگاه


              #21
              پاسخ : poems


              look

              to the fature

              and to the past

              to find

              those things

              you
              want to

              make last
              اینده را بنگر
              و از گذشته در گذر

              تا هر انچه را که می خواهی در نهایت بنا نهی
              و بدست اوری
              http://www.ecapic.ir/image/ECA-090927112544.png

              دیدگاه


                #22
                پاسخ : poems

                my heart

                In all my dream

                flower if you

                could hear sound of nightingale

                you know that is flow my heart

                در همه روئیایم یک گل را میبینم

                اگر تو صدای یک بلبل را میشنوی

                بدان که از قلب من جاری شده است.
                http://www.ecapic.ir/image/ECA-090927112544.png

                دیدگاه


                  #23
                  پاسخ : poems

                  No one seems to care anymore
                  I wander through this night all alone
                  No one feels the pain I have inside
                  Looking at this world through my eyes

                  No one really cares where I go
                  Searching to feel warmth forever more
                  The wheels of life they turn without me
                  Now you are gone... eternally

                  No...
                  Don't leave me here
                  The dream carries on
                  Inside
                  I know...
                  Its not too late
                  Lost moments blown away
                  Tonight

                  Mankind, with your heresy
                  Can't you see that this is killing me
                  There's no one in this life
                  To be here with me at my side


                  هرکس ، هرجا

                  بنظر نمی رسد کسی بیش از این دلواپسی داشته باشد
                  من در تمام این شب همیشه تنهایم
                  هیچکسی این اندوهی که در دل دارم را نمی تواند احساس کند
                  با چشمان من به این دنیا نگاه کن

                  هیچکسی واقعآ دلواپس جایی نیست که من می روم
                  تا گرمایی رو که برای همیشه برایم بماند را بجویم
                  آنها چرخهای زندگانی را بدون من می گرداند
                  حالا دیگر تو رفته ای....برای همیشه

                  نه...مرا در اینجا رها نکن
                  رویاهایم درون من می گرین
                  ...می دانم
                  زیاد به طول نمی انجامد
                  امشب لحظه های از دست رفته را باد برد

                  ای انسانها ،با کفر(بدعتکاری)خود
                  نمی توانید ببینید که این کشتن من است
                  هیچ کسی در این زندگی نیست
                  تا با من و در کنار من باشد
                  http://www.ecapic.ir/image/ECA-090927112544.png

                  دیدگاه


                    #24
                    پاسخ : poems

                    Feel my heart burning
                    Deep inside... yearning
                    I know it is coming

                    A fettered heart, waking
                    Tainted youth, fading
                    Leave it all behind
                    Delirious again
                    Mesmerize my senses
                    Souls entwine one more time

                    All our times will come
                    Searching oblivion
                    Leaving nothing but the memories of
                    All the things you give
                    They're all you'll leave behind
                    Within their mind

                    Open laughter held in distant days
                    Eternal stars have changed
                    I know that it can't be the same
                    There's no romance for you tonight

                    Feel my heart burning
                    Deep inside... yearning
                    I know it is coming

                    All our times will come
                    Searching oblivion
                    Leaving nothing but the memories of
                    All the things you give
                    They're all you'll leave behind
                    Within their mind

                    Time recedes every day
                    You can search your soul but you won't see
                    As we pass ever on and away
                    Towards some blank infinity

                    عمیق

                    قلب در حال سوختن مرا احساس کن
                    عمیقآ...دارم آرزو می کنم
                    می دانم که می آید

                    یک قلب پابند ، مقید و بیدار
                    جوانی آلوده و لکه دار شده ، در حال محو شدن
                    تمام آن را سپری کن و آنها را عقب بزن
                    پرت گویی به طور مجدد احساسات مرا هیپنوتیزم می کند
                    ارواح در زمان بیشتری به هم می پیچند

                    تمام لحظات ما خواهند آمد
                    و در حال جستجوی فراموشی هستند
                    (از هیچ چیزی گریزان نباش ، اما خاطرات تمام چیز ها را فدا کن(رها کن
                    تمام این خاطرات را توسط ذهنت به فراموشی خواهی سپرد

                    در ایام دور خندیدی و شاد بودی
                    ستاره های فناناپذیر تغییر کرده اند
                    می دانم که دیگر همان انسان پیشین نیستم
                    هیچ افسانه و داستان عاشقانه ای امشب برای تو وجود ندارد

                    قلب در حال سوختن مرا احساس کن
                    عمیقآ...دارم آرزو می کنم
                    می دانم که می آید

                    تمام لحظات ما خواهند آمد
                    و در حال جستجوی فراموشی هستند
                    (از هیچ چیزی گریزان نباش ، اما خاطرات تمام چیز ها را فدا کن(رها کن
                    تمام این خاطرات را توسط ذهنت به فراموشی خواهی سپرد

                    زمان هر روز در حال سپری شدن است
                    تو میتوانی روحت را جستجو کنی اما
                    هنگامی که ما همواره در حال مردن (زوال) هستیم را نخواهی دید
                    به سمت بی انتهایی پوچ
                    http://www.ecapic.ir/image/ECA-090927112544.png

                    دیدگاه


                      #25
                      پاسخ : poems


                      Judgement

                      The inequity of fate
                      The pains of love and hate
                      The heart-sick memories
                      That brought you to your knees

                      And the times when we were young
                      When life seemed so long
                      Day after day
                      You burned it all away

                      All the hate that feeds your needs
                      All the sickness you conceive
                      All the horror you create
                      Will bring you to your knees
                      قضاوت

                      بی عدالتی تقدیر
                      دردهای عشق و تنفر
                      خاطره های افسرده
                      که تو را به زانو آورد

                      و زمانهایی که ما جوان بودیم
                      زمانی بود که زندگی بسیار طولانی بنظرمی رسید
                      روزی پس از روز دیگر
                      تمامی آنها را سوزاندی

                      تمام تنفری که نیازهای تو را ارضاء کرد
                      تمام بیماری که حمل کردی
                      تمام ترسی را که بوجود آوردی
                      تو را به زانو هایت خواهند رساند
                      http://www.ecapic.ir/image/ECA-090927112544.png

                      دیدگاه


                        #26
                        پاسخ : poems



                        Wings Of God

                        No one can find me
                        Here in my soul
                        Kicking and screaming
                        Out of control

                        Calm myself down now
                        Nobody knows
                        No one can find me
                        Here in my soul

                        Hooked on your problems
                        Do I know why
                        And if you come my way again
                        Would I lend a hand
                        Would I understand

                        No one can find me
                        Here in my soul
                        Kicking and screaming
                        Out of control

                        Calm myself down
                        Nobody knows
                        No one can find me
                        Here in my soul

                        Solitude was never.. never seen as loneliness
                        And things need.. they need time
                        And time leads to other things
                        And playing roles
                        Which are limited
                        By the poor fund of knowledge
                        In this sick, sick world
                        We all fall down
                        Once in a while
                        Escaping the law of the unexplained pains
                        بالهای خداوند

                        هیچکسی نمی تواند مرا بیابد
                        اینجا درون روحم
                        ضربه بزن و فریاد بزن
                        دیوانه وار

                        حالا مرا آرام کن
                        هیچکسی نمی داند
                        هیچکسی نمی تواند مرا بیابد
                        اینجا درون روحم

                        مشکلاتت را قلاب کردی
                        آیا فهمیدم چرا
                        و اگر دوباره به مسیر من بازگردی
                        آیا کمک خواهم کرد
                        آیا خواهم فهمید

                        هیچکسی نمی تواند مرا بیابد
                        اینجا درون روحم
                        ضربه بزن و فریاد بزن
                        دیوانه وار

                        حالا مرا آرام کن
                        هیچکسی نمی داند
                        هیچکسی نمی تواند مرا بیابد
                        اینجا درون روحم

                        انزوا هرگز اینگونه نبوده...هرگز اینگونه نبوده که مثل یک تنهایی بنظر برسه
                        و چیزهایی که نیاز داریم...آنها نیاز به زمان دارند
                        و زمان به چیز های دیگری منتهی می شود
                        و قانون ها را اجرا می کند
                        که محدود شده اند
                        با این دارایی کم از معرفت
                        در این بیماری، در این دنیای بیمار
                        همه ی ما سقوط می کنیم
                        در یک لحظه
                        فرار می کنیم از قانون دردهای توضیح داده نشده






                        http://www.ecapic.ir/image/ECA-090927112544.png

                        دیدگاه


                          #27
                          پاسخ : poems



                          Parisienne Moonlight

                          I feel I know you
                          I don't know how
                          I don't know why

                          I see you feel for me
                          You cried with me
                          You would die for me

                          I know I need you
                          I want you to
                          Be free of all the pain
                          You hold inside

                          You cannot hide
                          I know you tried
                          To be who you couldn't be
                          You tried to see inside of me

                          And now I'm leaving you
                          I don't want to go
                          Away from you

                          Please try to understand
                          Take my hand
                          Be free of all the pain
                          You hold inside

                          You cannot hide
                          I know you tried
                          To feel...
                          To feel...
                          مهتاب پاریسی

                          احساس می کنم که تو را می شناسم
                          نمی دانم چطور شد
                          نمی دانم چرا این اینطور شد

                          من می دانم که تو بخاطر من احساس می کنی
                          تو با من گریه کردی
                          تو با من خواهی مرد

                          می دانم که به تو نیاز دارم
                          من تو را می خواهم تا
                          از تمام درد ها و رنجهایی که درونت هست راحت شوم

                          نمی توانی پنهان شوی
                          می دانم که تلاشت را کردی
                          تا کسی باشی که نمی توانستی جای او را پر کنی
                          تو تلاش کردی که از درون من باخبر شوی

                          و حالا من دارم تو را ترک می گویم
                          نمی خواهم از تو دور شوم

                          خواهش می کنم سعی کن تا بفهمی
                          دستم را بگیر
                          از تمام درد هایی که درونت نگه داشتی آزاد شو

                          نمی توانی پنهان شوی
                          می دانم که تلاشت را کردی
                          تا احساس کنی
                          تا احساس کنی
                          http://www.ecapic.ir/image/ECA-090927112544.png

                          دیدگاه


                            #28
                            پاسخ : poems

                            Make It Right

                            I know that I want you
                            I know that I need you
                            But I can't pretend that
                            This'll make it right

                            You whisper your name
                            But I can't hear you
                            Don't leave me behind
                            Lend me your hand

                            I can feel them
                            I think they're closing in
                            Don't leave me behind
                            Lend me your hand

                            Let me feel you
                            By my side
                            Be where I can hear you
                            I long to feel


                            می دانم که تو را می خواهم
                            می دانم که به تو نیاز دارم
                            اما نمی توانم آن را وانمود کنم
                            درستش خواهد کرد

                            تو نام خودت را نجوا می کنی
                            اما من نمی توانم آن را بشنوم
                            مرا در پشت سرت رها نکن
                            دستت را به من بسپار

                            می توانم آنها را احساس کنم
                            فکر می کنم آنها در حال نزدیک شدن هستند
                            مرا در پشت سرت رها نکن
                            دستت را به من بسپار

                            بذار تو را احساس کنم
                            در کنار من باش جایی که من می توانم صدایت را بشنوم
                            من برای احساس کردن مناسبم
                            http://www.ecapic.ir/image/ECA-090927112544.png

                            دیدگاه


                              #29
                              پاسخ : poems

                              I swear by the quiet silence of your paper house, I know your dreams are as beautiful as my fancies believable. You've got the mystic believe of love from my silence. I've got the final point of belief from your silence. Maybe it's not possible to feel that the words we say about the paper world we've made are hearable. But we can start to paint the gray branches of the paper trees green. I know painting, you know painting too. So why don't you start? When I was a child, I didn't have any water color. I used to go to little garden near stream and cut all the color flowers and paint. If we search the paper garden near paper house for a short time, there have to be flowers to paint our believes the red color of love.

                              به سکوت آرام خانه کاغذی ات قسم که می دانم رویاهای تو به زیبایی خیالات من باورکردنی است. تو از سکوت من به باور عرفانی عشق رسیده ای. من از سکوت تو به نقطه نهایی ایمان رسیده ام. شاید نتوان درک کرد که گفته های ما از آن دنیای کاغذی که ساخته ایم، شنیدنی است. ولی می شود دست به کار شد و رنگ سبز به شاخه های خاکستری درختهای کاغذی کشید. من که نقاشی کردن می دانم. تو هم که نقاشی کردن می دانی. پس چرا دست به کار نمی شوی؟ وقتی بچه بودم، برایم آبرنگ نمی خریدند. می رفتم سراغ باغچه کنار رودخانه هر چه گلهای رنگی بود می چیدم و نقاشی می کردم. اگر کمی در باغ کاغذی کنار خانه کاغذی مان جستجو کنیم حتماً گلهای کاغذی دارد که رنگ قرمز عشق به باورهایمان بکشیم
                              کمتر به سایت میام .....

                              دیدگاه


                                #30
                                پاسخ : poems

                                I am for ever walking upon these shores
                                Betwixt the sand and the foam
                                the high tide will erase my footprints
                                and the wind will blow away the foam
                                But the sea and the shore will remain
                                For ever


                                من برای همیشه بر این سواحل گام خواهم زد،
                                در میان ماسه و کف.
                                مد بلند دریا ردپای مرا خواهد زدود،
                                و باد کف را خواهد سترد.
                                اما دریا و ساحل برای همیشه
                                باقی خواهند ماند.
                                کمتر به سایت میام .....

                                دیدگاه

                                لطفا صبر کنید...
                                X